Feeds:
نوشته
دیدگاه

Posts Tagged ‘اعترافات محمد علی ابطحی’

هشتمین مطلب از دسته ی » نوشته های دانشجویان » را یکی دیگر از همدانشگاهیانمان به اسم مستعار » مجیز » به ایمیل تی جی نیوز ارسال کرده اند. ایشان لینک وبلاگشان را هم ارسال کرده اند که می توانید با کلیک اینجا آن را ببینید. مطالب دسته ی نوشته های دانشجویان اخیرا بیشتر رنگ و بوی سیاسی به خود گرفته که البته مقتضی شرایط و زمان هم هست اما چه بهتر است که مطالب غیر سیاسی را هم در این دسته منتشر کنیم و با هم بخوانیم و حولشان بحث کنیم. مطلب و عکس ارسالی مجیز را در زیر می بینید.

سلام.خوبی؟
-سلام.ممنون.چیزی شده؟
آره بابا.خبر جدید رو داری؟
-نه چه خبری؟
ابطحی اعتراف کرده !
گوشی را می گذارم و از شدت کنجکاوی تلخی که دارم به سمت تلویزیون می روم تا ببینم چیزی دستگیرم می شود.در تلویزیون خبری نیست! وای چه انتظار بیهوده ای دارم.مگر در تلویزیون به غیر از جومونگ و رستگاران و اغتشاشگران می تواند خبری باشد؟! سراسیمه به سمت لب تاپم می روم و سریع تر از همیشه کانکت می شوم تا شاید از این دنیای مجازی خبری از سیدم بگیرم. صفحه ی فیس بوکم را باز می کنم. آری گویی خبری است. نوشته شده عکس های جدید ابطحی در دادگاه. لینک را باز می کنم. نه،این باور کردنی نیست.چه لاغر شده است سید خندان ما.چشم چپش که دیگر جای خود دارد.دیگر لبخند نمی زند.خود می داند که دیگر جایی برای لبخند نیست. زیر عکس آدرسی از خبرگزاری فارس هست،در فارس باید خبری باشد. صفحه ی فارس را به این امید باز می کنم تا شاید این بار چیزی غیر از دروغ ببینم. نوشته است امروز دادگاه برگزار شده، دادگاه سید به همراه بقیه دوستانمان. چه چیز های عجیبی در فارس پیدا می شود، تازه قسمت بندی هم شده است (بخش نهم،دهم…هزارم!) سخنان سید ماست، سیدی که دیگر لبخند نمی زند. حرف هایی که بوی سید ندارد را دو بار می خوانم. سخت است باور کنم سید این حرف ها را زده است.سیدی که هر روز منتظر بودیم تا وب نوشته هایش را با مهربانی و لبخند بخوانیم. این حرف ها بوی سید ندارد،باور نمی کنم. می گوید من اشتباه کردم که در روز 25 خرداد 1388 به خیابان آمدم و در بین این همه مردم در راهپیمایی شرکت کردم. می گوید من به فرهنگم خیانت کردم. آخر تو چرا سید این کار را کرده باشی؟ هنوز لبخند و دلگرمی ات به ما در روز دوشنبه یادم هست. یادم هست که چگونه در جمع هوادارانت و خود من به جلو برده می شدی و همه ی ما می خواستیم تنها با لبخندت عکس بیندازیم. یادت هست که هر روز خود را مقید می کردی که وب نوشته هایت را به روز کنی و تنها در روزی که مادرت فوت شد به احترامش ننوشتی؟ تو به فرهنگت خیانت کرده باشی؟ تو که یار شفیق خاتمی بودی، تو که  در کنار اصلاحات و با آن زندگی کردی، تو حرف از خیانت خاتمی و موسوی و هاشمی بزنی؟ سید باور نمی کنم تو این حرف ها را زده باشی، همان طور که باور نمی کنم که دیگر لبخندت را هر چند تلخ نمی بینم. سید تو همانی که با اینترنت آشنا شدی به جای کوبیدن آن بر سر همه ی جوانان، با آن با ما جوانان ارتباط برقرار کردی.هنوز طعم اولین دیدار تو در کلوب دات کام یادم هست که با خود گفتم : ایول چه آخوند با حالی! آره به همین سادگی! و ساده تر از آن چه فکرش را بکنی، چون دیدن یک روحانی در اینترنت و حضور فعالش و ارتباطش با همه ی افراد از هر قشری برایم کمی غیر قابل باور بود. سید تو به فرهنگ و ملت خیانت کرده باشی؟! چون بارها شنیده بودم که قلم نویسندگان می تواند بالاتر از خون شهدا باشد و خدای بزرگ مهربان هم به آن قسم خورده است ، آمدم تا برایت بنویسم. همان کاری که تو سال ها برای ما کردی.

سید من، شاید بهتر باشد باور کنم که این ها را تو گفته باشی، چرا که سید بیرون از بند می تواند سید بهتری برای همه باشد. شاید اگر امروز می ایستادی و حقیقت را می گفتی دیگر لبخندت را برای همیشه نمی دیدیم. بهت زده ام مثل همه ی وب نوشته ای ها. می دانیم که تو حرف دلت را نزدی تا شاید دوباره لبخندت سبز شود بر لب های لاغرت، ما همه تو را باور داریم. می خواهیمت. دلمان برای وب نوشته هایت تنگ شده است. دلمان برای لبخند شیرینت تنگ شده است. ما تو را در بند نمی خواهیم. آزاد می خواهیم. رهاتر از دیروز.
سید منتظرت می مانیم و بدان که باورت داریم حتی اگر مجبور شوی آنی باشی که او می خواهد نه ما.

سلام.خوبی؟

-سلام.ممنون.چیزی شده؟

آره بابا.خبر جدید رو داری؟

-نه چه خبری؟

ابطحی اعتراف کرده !

گوشی را می گذارم و از شدت کنجکاوی تلخی که دارم به سمت تلویزیون می روم تا ببینم چیزی دستگیرم می شود.در تلویزیون خبری نیست! وای چه انتظار بیهوده ای دارم.مگر در تلویزیون به غیر از جومونگ و رستگاران و اغتشاشگران می تواند خبری باشد؟! سراسیمه به سمت لب تاپم می روم و سریع تر از همیشه کانکت می شوم تا شاید از این دنیای مجازی خبری از سیدم بگیرم. صفحه ی فیس بوکم را باز می کنم. آری گویی خبری است. نوشته شده عکس های جدید ابطحی در دادگاه. لینک را باز می کنم. نه،این باور کردنی نیست.چه لاغر شده است سید خندان ما.چشم چپش که دیگر جای خود دارد.دیگر لبخند نمی زند.خود می داند که دیگر جایی برای لبخند نیست. زیر عکس آدرسی از خبرگزاری فارس هست،در فارس باید خبری باشد. صفحه ی فارس را به این امید باز می کنم تا شاید این بار چیزی غیر از دروغ ببینم. نوشته است امروز دادگاه برگزار شده، دادگاه سید به همراه بقیه دوستانمان. چه چیز های عجیبی در فارس پیدا می شود، تازه قسمت بندی هم شده است (بخش نهم،دهم…هزارم!) سخنان سید ماست، سیدی که دیگر لبخند نمی زند. حرف هایی که بوی سید ندارد را دو بار می خوانم. سخت است باور کنم سید این حرف ها را زده است.سیدی که هر روز منتظر بودیم تا وب نوشته هایش را با مهربانی و لبخند بخوانیم. این حرف ها بوی سید ندارد،باور نمی کنم. می گوید من اشتباه کردم که در روز 25 خرداد 1388 به خیابان آمدم و در بین این همه مردم در راهپیمایی شرکت کردم. می گوید من به فرهنگم خیانت کردم. آخر تو چرا سید این کار را کرده باشی؟ هنوز لبخند و دلگرمی ات به ما در روز دوشنبه یادم هست. یادم هست که چگونه در جمع هوادارانت و خود من به جلو برده می شدی و همه ی ما می خواستیم تنها با لبخندت عکس بیندازیم. یادت هست که هر روز خود را مقید می کردی که وب نوشته هایت را به روز کنی و تنها در روزی که مادرت فوت شد به احترامش ننوشتی؟ تو به فرهنگت خیانت کرده باشی؟ تو که یار شفیق خاتمی بودی، تو که در کنار اصلاحات و با آن زندگی کردی، تو حرف از خیانت خاتمی و موسوی و هاشمی بزنی؟ سید باور نمی کنم تو این حرف ها را زده باشی، همان طور که باور نمی کنم که دیگر لبخندت را هر چند تلخ نمی بینم. سید تو همانی که با اینترنت آشنا شدی به جای کوبیدن آن بر سر همه ی جوانان، با آن با ما جوانان ارتباط برقرار کردی.هنوز طعم اولین دیدار تو در کلوب دات کام یادم هست که با خود گفتم : ایول چه آخوند با حالی! آره به همین سادگی! و ساده تر از آن چه فکرش را بکنی، چون دیدن یک روحانی در اینترنت و حضور فعالش و ارتباطش با همه ی افراد از هر قشری برایم کمی غیر قابل باور بود. سید تو به فرهنگ و ملت خیانت کرده باشی؟! چون بارها شنیده بودم که قلم نویسندگان می تواند بالاتر از خون شهدا باشد و خدای بزرگ مهربان هم به آن قسم خورده است ، آمدم تا برایت بنویسم. همان کاری که تو سال ها برای ما کردی.

سید من، شاید بهتر باشد باور کنم که این ها را تو گفته باشی، چرا که سید بیرون از بند می تواند سید بهتری برای همه باشد. شاید اگر امروز می ایستادی و حقیقت را می گفتی دیگر لبخندت را برای همیشه نمی دیدیم. بهت زده ام مثل همه ی وب نوشته ای ها. می دانیم که تو حرف دلت را نزدی تا شاید دوباره لبخندت سبز شود بر لب های لاغرت، ما همه تو را باور داریم. می خواهیمت. دلمان برای وب نوشته هایت تنگ شده است. دلمان برای لبخند شیرینت تنگ شده است. ما تو را در بند نمی خواهیم. آزاد می خواهیم. رهاتر از دیروز.

سید منتظرت می مانیم و بدان که باورت داریم حتی اگر مجبور شوی آنی باشی که او می خواهد نه ما.

Read Full Post »